9 استراتژی برای اینکه ترس های خودمان را به فرزندانمان منتقل نکنی
چگونه از اینکه فرزندانتان ترس های شما را به ارث ببرند جلوگیری میکنید؟
والدینی که ترس های مخصوص و مشخصی دارند و یا از نظر عامه، مستعدِ داشتنِ اضطراب فراگیر و یا اجتماعی هستند، همیشه نگرانند که مبادا این ترسها را به کودکان خود منتقل کنند. خودِ من، برای مثال، هر زمان که انحصاراً به سوزن فکر میکنم، دچار اضطراب و وحشت میشوم، مثلاً آمپول پنی سیلین و یا یک تست خون هم شامل این ماجرا میشود. اضطراب من با من زده شده و عمری به قدمت من دارد، پس من عمیقاً نگران بودم که مبادا این ترس را به فرزندم نیز منتقل کنم.
من یا یکی از همکارانم، یعنی دکتر آلیس بویِز که کتابهای متعددی راجع به اضطراب و چگونگی رهایی از آن نوشته و تألیف کرده است صحبت کردم، که چگونه ترسهای کاملاً شخصیِ خود را به فرزندمان منتقل نکنیم. حالا ترس شما میتواند از آب و شناکردن باشد، از عنکبوتها باشد، یا از ورزشهای متفاوت باشد، این از چند راه که میتواند به شما اطمینان دهد که چنین اتفاقی نخواهد افتاد.
تقلبهایی برای جلوگیری از انتقال ترس به فرزند:
- اگر شما دارای ترس یا فوبیای قدرتمندی هستید، پس اجازه بدهید که فرد بالغی دیگر به عنوان الگویِ جسور بودن و شجاعت برای کودکتان پا پیش بگذارد. برای مثال، خودِ دکتر آلیس اضطرابی مشخص نسبت به سگها و به صورت عامه، حیوانات دارد _ مخصوصاً از اینکه توسط آنها گاز گرفته شود، اما همچنین چیزهای دیگری مثل عدم توانایی برای فرار کردن، یا اینکه وقتی به یک مهمانی میرود و صاحب خانه دارای حیوان خانگی است، تمام وسایل خانه پوشیده از موی بدن او هستند، و یا اینکه حتی توسط یک سگ لیس زده شود و یا یک گربه خودش را به پای او بمالد نیز میترسد. آلیس این مسئله را به خوبی کنترل میکند، چگونه؟ بدین شکل که اجازه میدهد افراد بالغ دیگری از خانوادهاش در این زمینه پا پیش گذاشته و به دخترش یاد بدهند که حیوانات ترس ندارند و با یاد گرفتنِ مهارتهای کافی میتوان با آنها کنار آمد و یا حتی به راحتی در مجاورتشان زندگی کرد.
- به کلماتی که به کار میبرید، دقت کنید. این کلمات میتوانند خیلیخیلی مهم و اساسی باشند. اصولاً والدینی که دچار انواع اضطرابها هستند، خودشان را در وضعیتی مییابند که مدام به فرزند خود میگویند: (مراقب خودت باش). این عبارت میتواند بعد از مدتی خاصیت خودش را از دست بدهد، از آن روی که به شدت تکرار شده و دیگر مزهاش از بین رفته است و کاربردی برای کودک ندارد. به جای آن، به کودکانتان بیاموزید که علاوه بر نشانههای خطر، به نشانههای امنیت نیز توجه کنند. به طور مثال:
نشان? امنیت: ممکن است کودک شما فردی خجالتی بوده، و نتواند وارد جمعی از کودکانی شود که آنها را نمیشناسد و توانایی مشارکت در فعالیتهای آنان را ندارد. موقعیتی که شما نیز به عنوان یک کودک بارها احساس کردهاید. ممکن است شما بگویید: (متوجه شدی که تمام بچهها به تو لبخند میزنند؟ فکر میکنم امیدوارند که تو نیز به بازیِ آنها بپیوندی.)
به جای اینکه تمام مدت به علائم خطر توجه کنید، به طور مثال: (متوجه شدی که آن پل بسیار لغزنده به نظر میآید؟) چنین عباراتی را امتحان کرده و غیر مستقیم به نشانههای امنیت اشاره کنید: (متوجه شدی که این پل چهقدر ثابت و استوار به نظر میآید، بیا قبل از رد شدن از روی آن کمی رویش بایستیم و امتحانش کنیم.)
به کودکتان یاد بدهید که هرزمان با یک وضعیتِ برانگیزندهی اضطراب مواجه شد، لازم است تا از مهارتهای حل مسئلهاش کمک بگیرد. این هم یک راه خیلی خوب برای اینکه ایدهتان به ثمر بنشیند، منظورم ایدهی (مراقب خودت باش) است. اینگونه است که کودک مشکلش را نه تنها بدون ترس حل خواهد کرد، بلکه دیگر ریسک کردن را در زندگی خویش از بین نمیبرد، ریس کردن عملی است که در طیِ آن، کودکان کاوش کرده و مسائل مختلف را میآموزند.
- برای بچههای کوچک، سعی کنید که داستانهای خودتان را برای زمان خوابش درست کنید، به طوری که این داستانها شامل یک سری شخصیت خاص بوده، که میدانند در زمان ترس و یا ناراحتی باید چگونه از پسِ آن بربیایند. این داستانها را کاملاً واضح شرح دهید و سعی کنید از تکرار آنها یا مشابهسازیشان خودداری کنید، همچنین داستانهایی راجع به دیگر درسهایی از زندگی نیز تعریف کنید، مانند اهمیت دادن به دیگران و صبر. از مدرسه و یا کتابخانه بپرسید که آیا میتوانند کتابهایی را برای آموختن این مفاهیم به شما پیشنهاد کنند یا خیر.
- اجازه ندهید که نگرانیهای شما به عنوان یک فرد بالغ و متأهل، گریبانگیر فرزندتان هم بشود. گاهی مواقع ما فکر میکنیم که کودکمان بالغتر از چیزی است که ما میبینیم و قادر است تا بیشتر از ظرفیت حقیقی خود، اطلاعات و مشکلات را درک و مدیریت کند. بیایید اینطور فرض کنیم که شما مشکل مالی دارید. کودک شما قادر نیست تا هیچ کمکی در قبال این موضوع به شما بکند، پس دائم به این فکر میکند که ممکن است خانهاش را از دست بدهد یا پدر و مادرش از هم جدا شوند. به عبارت دیگر، اجازه ندهید که دوشِ کودک شما با مصائب و مشکلاتی که متعلق به شما هستند و توانایی حلش را ندارد، سنگین شود. وقتی بزرگتر شدند، به آنها یاد بدهید که هرکس با توجه به نقش خود در جامعه و خانواده، مسئولیتهایی دارد، و یک سری تصمیمهایی هستند که فقط افراد بالغ میتوانند بگیرند و نیازی نیست تا راجع بهشان نگران باشند.
- استراتژیهایی را که برای خلاصی از ترسها و اضطرابهایتان به کار میگیرید را با صدای بلند به زبان بیاورید. امید است تا با این کار فرزند شما نیز همین کار را بکند. برای مثال: (راجع به سخنرانیای که امروز در محل کارم دارم مضطرب هستم. میخواهم یک بار دیگر تمرین کنم تا مطمئن باشم که اشکالی پیش نخواهد آمد.) یا (وقتی به مطب دندانپزشکی میروم، به جای اینکه راجع به کارش یا ابزارآلاتِ پرسر و صدایش نگران باشم، باید به این فکر کنم که وقتی مطب را ترک میکنم چهقدر دندانها و دهانم بهتر شدهاند.)
آیا شما هم با مسائل روانشناسی خانواده درگیر هستید
پس برای خواندن مطالب بیشتر کلیک کنید